کبوتری به پرواز بودم که ناگه بال پروازم شکست
دل شکست و جان شکست و همه احساس و آوازم شکست
بر زمین افتادم از بالای آسمان که این نبود آرزو
بنگر چگونه آن همه عشوه و زیبایی و نازم شکست
ننازی به هر چه داری٬که روزی بینی چیزی نداری
که به آهنگ خوشحالی٬ همه گیتار و سازم شکست
ننازم به زیبایی خود که کنون مانده ام بی بال پرواز
که آن پایان ندادن در همان شروع و آغازم شکست
بناز به معرفت و عشق و مردی و آزادگی خویش
که هر چه شوکت و مقام و زیبایی بود بی سرآغاز شکست
ریاحی مشکن به جلال خود حتی دل کوچکی را
که هر چه جلال بود با نگاه زیبای عشق و دل طناز شکست.
(شاعر:میثم ریاحی)
نظرات شما عزیزان: